من مارینم. متاسفانه دیگه داره شونزده سالم میشه. ترجیح می‌دادم تا ابد تو پونزده سالگی بمونم. پونزده سالگی نه اونقدر کوچیکه که آدم حسابش نکن. نه اونقدر بزرگه که ازش انتظاری داشته باشن. البته که میتونم به شونزده سالگی هم با اشتیاق نگاه کنم. شونزده سالگی انگار اول بالغ شدنه. شایدم اوج کله خر بودن. 

حالا دیگه کلاس دهمم. آخرین باری که باهات حرف میزدم احتمالا هنوز نهم بودم. حالا دیگه هنرستانی شدم. چیزی که کل عمرم منتظرش بودم و اشتیاقش رو داشتم. درباره‌اش حرف بزنم؟ از چیزی که فکرشو میکردم بیشتر دوستش دارم. سخته. ولی دلپذیر و لذت بخشه.

اونقدر خستگی و سختی داره که اگه بگی هنرستان خواب و عشق و حاله، اطمینان نمیدم بتونم زنده بذارمت. این شبا تا دوازده و یک بیدارم و در حال کار انجام دادنم. روزا هم چهاربعد از ظهر میرسم خونه. با اتوبوس برمیگردم. و بعدش اونقدر سریع پیاده روی می‌کنم که کل بدنم خیس عرق میشه. نزدیک چهار هزار قدم تو یک ربع.

به نظر هیرای خیلی باحاله که با اتوبوس برمیگردم. از اون وقتی که اینو گفت دیدم نسبت بهش بهتر شد. اتوبوس جالبه. میدونستید راننده اتوبوسا یه قانون نا نوشته دارن که اگه از کنار هم رد بشن حتما باید برای هم بوق بزنن و دست تکون بدن؟

امروز دی بهم گفت که با اون با مترو برگردم خونه. به نظرم مترو حتی از اتوبوس هم جالب تره. مامانم گفت یه روز میاد دنبالم تا مسیرش رو بهم یاد بده. خوشحال تر میشم اگه با دی توی مترو برگردم. حتی با اینکه فقط یه ایستگاه رو باهمیم، از مسیر الان جذاب تره. 

دی، میشه گفت نزدیک ترین دوستم توی مدرسه‌ست. فکر نمی‌کردم با زندگی کردن با یه خواهر INTJ در نهایت نزدیک ترین دوستم هم یه INTJ باشه‌. یه وقت هایی خودش هم تعجب می‌کنه از میزان شناختی که من ازش دارم. خودمو محدود به ام‌بی‌تی‌آی نمی‌کنم، ولی دی و آبجیم بدجور ویژگی های مشترک دارن. دی اسمش دی نیست. ولی تا وقتی که اسم مناسبش رو پیدا کنم، لطفا دی رو به یاد داشته باشید. 

یه فکرایی کردم، اگه تنبلی نکنم خیلی خوب میشه اگه بتونم روزهام رو خاطره کنم و اینجا بذارم. هم خاطره هام ثبت میشه، هم ستاره م روشن میشه. نظرته؟

پروفایلم رو دیدی؟ تاحالا اینجا نگفته بودم که مدت زیادیه که استی شدم. یعنی طرفدار استری کیدز شدم. مدتی هم هست که اونقدر وابستگی به کیپاپ ندارم. ولی از مدتی ها قبلش استی شدم. و خواستم به عنوان یه شرح حال اینجا بگمش. 

🦋

منو میشناسی؟ من دیوونه عکاسیم. و الان همدم و رفیقم رو کنار خودم دارم. که قراره تو کل این مسیر کنارم باشه. قراره باهم پیش بریم.

بهش نخند‌، اسمش "خسرو" عه.

من میخواستم اسمش رو بذارم آلین. یا اُلگا‌. خواهرم شب قبل اینکه بخریمش، خواب دیده بود که یه دوربین خریدم که رنگش قرمزه‌. منم وقتی دنبال اسم میگشتم (بله. واقعا برای دوربینم دنبال اسم میگشتم) آلین رو دیدم که یعنی سرخ گون_ قرمز رنگ. 

ولی خواهرم یدفعه در اومد و گفت اسمش رو بذار خسرو. منم خوشم اومد. گفت یه چیزی بذار که به برزو بیاد.

نمی‌خواستم اوسکولی خودم رو تا این حد نشون بدم ولی اسم لپتاپم برزو عه. یه وقت وارد کلیشه های جنسیتی نشید. دوربین و لپتاپ که جنسیت ندارن. خسرو و برزو ام صرفا یه اسمن. که در ناگهانی ترین حالت ممکن تصمیم گیری شدن. ولی آلین هم چیز قشنگی میشد‌. خسرو آلین مثلا.

فقط من نیستم که اوسکولم. دوستام از اسم خسرو خوششون اومد. یکی اسم دوربینش رو گذاشت فریبرز. اون یکی گفت اسمش رو میذارم امیرشاپور. ما خیلی اوسکولیم. آیت خیلی خوبه. اوسکولا میدونن چجوری خوشحال باشن. یه راهی براش پیدا میکنن. وقتی یه عده اوسکول کنار هم باشن، امکان نداره خوش نگذره‌. احمق نیستیم. احمق ها احمقن. از مغزشون استفاده نمیکنن. ما فقط اوسکولیم. اوسکولا فقط مغزشون رو در آرامش میذارن و اجازه میدن که یکم خنک بشه‌. بعد اوسکولانه ترین چیز هارو میگن و می‌خندن. 

کسی که اقرار میکنه اوسکوله؛ به آخرین لول اوسکولی رسیده. و این خیلی خوبه.

امروز وقتی زنگ ناهارمون بود، یه نیمچه بارونی اومد. و این شروع بهترین هوای ساله. امیدوارم در آینده نزدیک، شاد تر و خوشحال تر زیر بارون وایسیم و لبخند بزنیم.

+ مخاطب خود شمایید. این یه شرح حال این روزاست. که برای گفتگو و وقت گذرانی با خود تو نوشته شده. 

+اینکه بیام و از هر دری اینجا حرف بزنم، جزو لذت بخش ترین کار های دنیاست. 

+اگه بتونم فانتزی داستان نوشتن از روی زندگیم، با اسم هایی که خودم به اشنایانم میدم که به نظرم خیلی مناسبشونه، رو با این نوشته ها انجام بدم خیلی خوب میشه.