۱_ وقتی که استی شدم( البته که حس میکنم اون اسفند سال قبل بود ولی خب)
۲_وقتی بالاخره از افسردگی بعد کرونا در اومدم و با دو نفری که دوستشون داشتم دوست شدم.
۳_ وقتی که گوشی جدیدمو گرفتم.
۴_ وقتی که بالاخره توی مدرسه ای که دوست داشتم و رشته ای که عاشقشم ثبت نام کردم.
۴_وقتی دوربین عزیزمو خریدم.
۵_ وقتی دوسا های خوبی پیدا کردم.
۶_ تمام زمان هایی که با هیرای، شماها، و دوست های دیگه م گذروندم.
۷_ پیدا کردن قصر خودمون تو یه گوشه ای از مدرسه و پیدا کردن یه جمع دوستی به شدت دوست داشتنی.
۸_ وقتی که دوستام برام تولد گرفتن.
۹_ همه کادو تولد هایی که امسال گرفتم. دستبندی که مامانم بهم داد، گوشواره آبجیم، فتوکارت های آیدل هام و ماگ و کاغذ های هری پاتر و دفتر اسکچ دوست هامㅠㅠ
۱۰_ وقتی که برای اولین بار با دوستان رفتم بیرون.
۱۱_ اردوی آخرین روزی که مدرسه رفتیم. دو هفته پیش. که بی نهایت رویایی بود برامون.
۱۲_ امروز که موهامو درست حسابی کوتاه کردم و از اون ریدمانی که آرایشگرها گذاشته بود رو کله م خلاص شدم و به جوری های زیبای برگشتم.
۱۳_ تمام لحظات زنگ مبانی تو مدرسه. اهنگ گذاشتن و نقاشی کشیدن رو صورت هامون.
۱۴_ کتاب خوندن بعد از کلی مدت که میخواستم انجامش بدم.
۱۵_ و کلی لبخند دیگه^ᴗ^
تازه یادم اومد که تا یه ساعت دیگه عیده و من هنوز این پست رو نذاشتمㅠㅠ بعد دیکه به سرعت اومدم هرچی یادم اومد رو نوشتمㅠㅠ
عیدتون خیلی مبارک.
امیدوارم امسال برای هممون سال خوبی باشه. و مطمئن باشید که همه چیز درست میشه.♡ و امیدوارم که آخر سال که خاطراتتون رو مرور میکنید، کلی هدف تیک توده داشته باشید. D=♡
اینطوری تحقیرم نکن. کاش بیشتر میموندم. اینجوری میتونستم بهتر ببینمش. چشمات خیلی قشنگه، مثل آبیِ اقیانوسه. اتفاقا این تویی که از بالا نگاه میکنی. کاپشنت خیلی خوشگله. گوشواره میخوام. بچه گربه هامون دارن بزرگ میشن. چرا تنها نشستی. تو مهربون تری. میخوام برگردم. دوستش دارم.نوک مدادم شکسته. خیلی احمقه. کل وجودم رو گرفته. میبینی؟ از دستم عصبانیه. برام بستنی بخر، شکلاتی. گریه نکن. جنگ همه چیزای خوب رو از بین میبره. بارون بند اومده. برات کیک سیب و دارچین درست کردم. بخند. تولدت مبارک. حالم ازت بهم میخوره. میشه اذیتم نکنی؟ گل هامون دارن شکوفه میدن. یادته؟ چرا دیگه بارون نمیاد؟ میشه فقط دوستم داشته باشی؟ دیگه پاییز داره تموم میشه. خستهام. برات رول دارچینی درست میکنم. صبح هارو بیشتر دوست دارم. قبلا خالهم این موقع ها زنگ میزد. حالا دیگه نیست. عینکش رو گم کرده. هیچکس نوشته هام رو دوست نداره. دیگه ارزشی ندارن. آروم باش. تلفن این خونه دیگه زنگ نمیخوره. برات گوشواره خریدم. چشمام به در خشک شد. عشق. نمیتونی بفهمی؟ آبنبات رنگی. اگه یکم دیگه حرف بزنی سرم میترکه. این لحظه ها رو فراموش نکن. میترسم درسی که گرفتم رو فراموش کنم. خدا مهربونیت رو ازت نگیره. میگه آبروم میره. گفت دوست دارم مترو رو امتحان کنم. باهامون نمیایی؟ چرا چشمات همیشه خیسه؟ اگه خواب بمونم بدبخت میشم. امیدوارم دلیل خوبی براش داشته باشی. همین جمله کافیه تا خودمو از دره پرت کنم پایین. قراره برم استرالیا، سیدنی. از اسمش خوشم میاد. اگه ماهم توی همچین دنیایی بودیم خیلی خوب میشد. خیلی تاثیر گذاره. مثل یه شهر گمشده. من زیاد عرق میکنم. میتونی گوشت خوک بخوری؟ آرومتر، بچه خوابیده. یکم به خودت برس. مثل این میمونه که ازم بخوای بمیرم. نمیتونه راه بره. یعنی من جزو بهترین ها نبودم؟ دلم براش تنگ شده. هنوزم بچه صداش میکنید؟ بازوش تیر خورده. منزجر کنندهست. دلم شیرینی میخواد.
.
.
.
سلااام. حالتون چطوره؟ خوبید؟
اگه جمله بود که دوستش داشتید برام بنویسییییدD:
جای خالی خیلیاا حس میشه و این خیلیی سخته.
دلم برای اینجا خیلی تنگ شده بودㅠㅠㅠ
من مارینم. متاسفانه دیگه داره شونزده سالم میشه. ترجیح میدادم تا ابد تو پونزده سالگی بمونم. پونزده سالگی نه اونقدر کوچیکه که آدم حسابش نکن. نه اونقدر بزرگه که ازش انتظاری داشته باشن. البته که میتونم به شونزده سالگی هم با اشتیاق نگاه کنم. شونزده سالگی انگار اول بالغ شدنه. شایدم اوج کله خر بودن.
حالا دیگه کلاس دهمم. آخرین باری که باهات حرف میزدم احتمالا هنوز نهم بودم. حالا دیگه هنرستانی شدم. چیزی که کل عمرم منتظرش بودم و اشتیاقش رو داشتم. دربارهاش حرف بزنم؟ از چیزی که فکرشو میکردم بیشتر دوستش دارم. سخته. ولی دلپذیر و لذت بخشه.
اونقدر خستگی و سختی داره که اگه بگی هنرستان خواب و عشق و حاله، اطمینان نمیدم بتونم زنده بذارمت. این شبا تا دوازده و یک بیدارم و در حال کار انجام دادنم. روزا هم چهاربعد از ظهر میرسم خونه. با اتوبوس برمیگردم. و بعدش اونقدر سریع پیاده روی میکنم که کل بدنم خیس عرق میشه. نزدیک چهار هزار قدم تو یک ربع.
به نظر هیرای خیلی باحاله که با اتوبوس برمیگردم. از اون وقتی که اینو گفت دیدم نسبت بهش بهتر شد. اتوبوس جالبه. میدونستید راننده اتوبوسا یه قانون نا نوشته دارن که اگه از کنار هم رد بشن حتما باید برای هم بوق بزنن و دست تکون بدن؟
امروز دی بهم گفت که با اون با مترو برگردم خونه. به نظرم مترو حتی از اتوبوس هم جالب تره. مامانم گفت یه روز میاد دنبالم تا مسیرش رو بهم یاد بده. خوشحال تر میشم اگه با دی توی مترو برگردم. حتی با اینکه فقط یه ایستگاه رو باهمیم، از مسیر الان جذاب تره.
دی، میشه گفت نزدیک ترین دوستم توی مدرسهست. فکر نمیکردم با زندگی کردن با یه خواهر INTJ در نهایت نزدیک ترین دوستم هم یه INTJ باشه. یه وقت هایی خودش هم تعجب میکنه از میزان شناختی که من ازش دارم. خودمو محدود به امبیتیآی نمیکنم، ولی دی و آبجیم بدجور ویژگی های مشترک دارن. دی اسمش دی نیست. ولی تا وقتی که اسم مناسبش رو پیدا کنم، لطفا دی رو به یاد داشته باشید.
یه فکرایی کردم، اگه تنبلی نکنم خیلی خوب میشه اگه بتونم روزهام رو خاطره کنم و اینجا بذارم. هم خاطره هام ثبت میشه، هم ستاره م روشن میشه. نظرته؟
پروفایلم رو دیدی؟ تاحالا اینجا نگفته بودم که مدت زیادیه که استی شدم. یعنی طرفدار استری کیدز شدم. مدتی هم هست که اونقدر وابستگی به کیپاپ ندارم. ولی از مدتی ها قبلش استی شدم. و خواستم به عنوان یه شرح حال اینجا بگمش.
🦋
منو میشناسی؟ من دیوونه عکاسیم. و الان همدم و رفیقم رو کنار خودم دارم. که قراره تو کل این مسیر کنارم باشه. قراره باهم پیش بریم.
بهش نخند، اسمش "خسرو" عه.
من میخواستم اسمش رو بذارم آلین. یا اُلگا. خواهرم شب قبل اینکه بخریمش، خواب دیده بود که یه دوربین خریدم که رنگش قرمزه. منم وقتی دنبال اسم میگشتم (بله. واقعا برای دوربینم دنبال اسم میگشتم) آلین رو دیدم که یعنی سرخ گون_ قرمز رنگ.
ولی خواهرم یدفعه در اومد و گفت اسمش رو بذار خسرو. منم خوشم اومد. گفت یه چیزی بذار که به برزو بیاد.
نمیخواستم اوسکولی خودم رو تا این حد نشون بدم ولی اسم لپتاپم برزو عه. یه وقت وارد کلیشه های جنسیتی نشید. دوربین و لپتاپ که جنسیت ندارن. خسرو و برزو ام صرفا یه اسمن. که در ناگهانی ترین حالت ممکن تصمیم گیری شدن. ولی آلین هم چیز قشنگی میشد. خسرو آلین مثلا.
فقط من نیستم که اوسکولم. دوستام از اسم خسرو خوششون اومد. یکی اسم دوربینش رو گذاشت فریبرز. اون یکی گفت اسمش رو میذارم امیرشاپور. ما خیلی اوسکولیم. آیت خیلی خوبه. اوسکولا میدونن چجوری خوشحال باشن. یه راهی براش پیدا میکنن. وقتی یه عده اوسکول کنار هم باشن، امکان نداره خوش نگذره. احمق نیستیم. احمق ها احمقن. از مغزشون استفاده نمیکنن. ما فقط اوسکولیم. اوسکولا فقط مغزشون رو در آرامش میذارن و اجازه میدن که یکم خنک بشه. بعد اوسکولانه ترین چیز هارو میگن و میخندن.
کسی که اقرار میکنه اوسکوله؛ به آخرین لول اوسکولی رسیده. و این خیلی خوبه.
امروز وقتی زنگ ناهارمون بود، یه نیمچه بارونی اومد. و این شروع بهترین هوای ساله. امیدوارم در آینده نزدیک، شاد تر و خوشحال تر زیر بارون وایسیم و لبخند بزنیم.
+ مخاطب خود شمایید. این یه شرح حال این روزاست. که برای گفتگو و وقت گذرانی با خود تو نوشته شده.
+اینکه بیام و از هر دری اینجا حرف بزنم، جزو لذت بخش ترین کار های دنیاست.
+اگه بتونم فانتزی داستان نوشتن از روی زندگیم، با اسم هایی که خودم به اشنایانم میدم که به نظرم خیلی مناسبشونه، رو با این نوشته ها انجام بدم خیلی خوب میشه.
یه روز یه دختر تنها بود. که توی این دنیای بزرگ سعی میکرد یه دوست برای خودش پیدا کنه. روزی از روز ها، سر و کله یه دختر مهربون پیدا میشه. این دو تا دختر طی ماجرا هایی خیلی سریع با هم دیگه دوست میشن. هر روز با هم حرف میزدن. هر روز از روزشون برای هم تعریف میکردن. جوری که انگار دارن برای قدیمی ترین و صمیمی ترین دوستشون تعریف میکردن. احساساتشون رو برای توضیح میدادن. از خودشون برای هم میگفتن. چیزایی رو که نمیتونستن به کسی بگن، به هم میگفتن.
با اینکه فرسخ ها از هم دور بودن، انگار دقیقا کنار هم نشستن. با اینکه تاحالا همدیگه رو از نزدیک ندیدن، انگار همیشه کنار هم بودن.
یه روز توی چهاردهم تیر، دختر قصه مون تصمیم گرفت یه نامه بنویسه برای دوستش به کیلومتر ها دور تر بفرسته:
هیرای عزیزم، سلام.
تولدت مبارک.
الان که میخوام بنویسم انگار مغزم خالی شده.(ولی تهش میبینیم باز طومار نوشتم)
شاید خودت ندونی، اما تو از هر دوستی برای من عزیز تر و نزدیک تر بودی. میدونی، من چیز هایی رو به تو گفتم که به هیچکسی نمیگم. حرف هایی رو با تو زدم و داستان هایی رو تعریف کردم که با بقیه نمیتونستم انجام بدم. این رو همیشه بهت گفتم و میگم. چون همیشه منتظر همچین دوستی بودم.
فقط این نیست که بگم کار هایی رو انجان دادم که قبلا نمیدادم، این خیلی مسخرهست. در واقع، من زمانی رو با تو گذروندم، که نمیتونست شاد تر از این بگذره.
من کنار تو شادم، وقتی با تو حرف میزنم خیلی خوشحالم.
اگه بخوام ادامه بدم، فقط میشه یه سری حرف طولانی و تکراری که قبلا هم بهت گفته بودمشون. برای همینه که تو همچین روزی حرف جدیدی ندارم که بزنم، و فقط میتونم بهت بگم چقدر دوستت دارم. و چقدر از کنار تو بودن خوشحالم. من زیاد تو تبریک و مناسبتا خوب نیستم. پس امیدوارم، فقط همین رو از من بپذیری.
ولی بدون اولین روزی که ببینمت، دقیقا مثل آنشرلی و دایانا _که میدونی چقدر دوستشون دارم_ انگشت کوچیکمو به انگشت کوچیک تو گره میزنم، و سوگند یاد میکنم که تا ابد با دوست عزیزم کلودیا هیرای دوست بمونم.
غزل عزیزم، هزار سال هن بگذره تو باز برای من هیرای میمونی^ᴗ^
پ.ن: این مطلب فاقد عکس است، به دلیل نت نداشتن نویسنده.
خب، این چالش دوست بیانیعه و، ما _من و هیرای_ خیلی منتظر بودیم تا انجامش بدیم •ᴗ•🌙
۱) دوست شما از چه نوع تفریح هایی خوشش میاد؟
از تماشای مستند های اخترفیزیک لذت میبره. احتمالا بیرون رفتن و گشت و گذار رو هم خیلی دوست داره. دیدن فیلم ها و برنامه مربوط به بلکپینک و بیتیاس هم خوشحالش میکنه. نیمه دیدن و فیلم دیدم و کتا خوندن رو هم خیلی دوست داره. نمیدونم به شما تفریح بهش نگاه میکنه یا نه، ولی در کل از نوشتن هم لذت میبره. حدس میزنم تفریح های دست جمعی رو هم دوست داره. مثل بازی های گروهی و بیرون رفتن های دست جمعی🎐
۲) استایل دوست شما چیه؟ چه سبک پوششی رو استفاده میکنه؟
نمیدونم. باید حدس بزنم؟ فکر میکنن استایل ساده ای داشته باشه. احتمالا زیاد از اکسسوری استفاده نکنه. و فکر میکنم کتونی و شلوار شیش جیب میپوشه. دیگه نظری ندارم•-•
۳) کتابای مرود علاقه ی دوست شما چیه؟
کتاب های نوجوانان رو خیلی دوست داره. •ᴗ• آن شرلی، تام گیتس، قصه های همیشگی.🧸 کلا رمان و رمان های نوجوانانه D=
۴) دلیل اینکه اونو به عنوان بهترین دوستتون میبینید چیه؟
چون بهترین دوستمه. باهم صمیمی هستیم، به حرفزدن باهم علاقه مندیم. به همدیگه هم علاقه مندیمXD. همین که از صحبت کردن با هم لذت میبریم و با اینکه تاحالا همدیگه رو ندیدیم دلمون برای هم تنگ میشه، دلیلی بر بهترین دوست بودن نیست؟☁️
۵)چه اخلاقایی توی وجود شما هستش که اونو به دوستی با شما ترغیب میکنه؟
اینو که والا خودش باید بگه. ولی از اونجایی که من کلا خیلی خوبم، به دوستی با من ترغیب میشه🥰
فکر میکنم اینکه اصولاً خیلی درک میکنم و شنونده خوبی هستم. حتی اگه تا صبح هم بخواد حرف بزنه، من حاضرم که گوش کنم. آدم باحالی هم هستم، علایق مشترکی هم داریم، به خاطر همین بیشتر به دوستی باهم ترغیب میشیم=]🎻
۶)اگه میتونستید با دوستتون یه قرار یک روزه داشته باشید اونو به کجا میبردید؟
اگه به اون باشه منو میبره رصد خونه، کلی حال میکنیمXD به خاطر همین هم من میبرمش یه جای دیگه. فعلا پولشو ندارم ولی تو رویاهامون میریم کنسرتD=
از اونجایی که دوست دارم اون منو ببره جایی که خودش دوست داره، منم میبرمش جایی که خودم دوست دارم. دوست دارم بریم دوچرخه سواری. 🚲 و بازی های هیجانی. مثل بانجی جامپینگ و ایناXD کلا میبرمش شهربازیXD
۷)میتونید یکی از آرزوهای دوستتون رو برآورده کنید ، اون آرزو چیه؟
اون خودش میتونه به هر آرزویی که داره برسه، نیازی من غول چراغ جادو شدن من نیست.=]🌼
۸)اگه دوستتون جنس مخالف( یا حتی موافق) شما بود حاضر بودید باهاش وارد رابطه عاشقانه بشید؟
خودش که علاقه ای به وارد رابطه شدن نداره. ولی اگه میشد من حاضر بودمXD🥧
۹)یکی دوتا جمله به شریک زندگی آینده دوستتون بگید.
حواست بهش باشه. براش کلی دلستر مالت بخر که خیلی دوست داره. ولی حواست باشه مریض نشه. اگه اخترفیزیکدان باشی خیلی خوبه. اونجوری باهم کار میکنید و خوش میگذرونید. بهش اعتماد داشته باش. از این غیرتی های چص و مسخره هم نباش. با تشکر:)🥞
۱۰)در آخر احساستون به دوستتون رو با یه اهنگ بهمون نشون بدید:))
چون هرکاری کردم نتونستم آهنگ بذارم فعلا آسمون رو میگم تا بتونم درستش کنم:»
134340(bts)
(Friend (bts